سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیاست

نامه سرگشاده هاشمی رفسنجانی به امام خمینی (ره)!

    نظر

نامه سرگشاده هاشمی به رهبر انقلاب در همان روزهایی که آتش فتنه ریشه می دواند با سخنان عفت هاشمی رفسنجانی همراه شد تا از انذار نوبت به تحریک برسد و برخی فرزندان رییس مجمع نیز خود را به جمع اردوکشی های خیابانی برسانند.

هاشمی آن روز نوشت:«بر فرض اینکه اینجانب صبورانه به مشی گذشته ادامه دهم، بی‌شک بخشی از مردم و احزاب و جریانها این وضع را بیش از این بر نمی‌تابند و آتش‌فشانهایی که از درون سینه‌های سوزان تغذیه می‌شوند، در جامعه شکل خواهد گرفت که نمونه‌های آن را در اجتماعات انتخاباتی در میدانها، خیابانها و دانشگاهها مشاهده می‌کنیم.»

رییس مجمع تشخیص آن روز از خود و رهبری در کنار هم و با عنوان بازمانده های انقلاب یاد کرد و با صراحت و در مقام انذار نوشت:«اکنون که امام راحل (ره) آن پیر فرزانه و حلّال مشکلات و ملجاء همه و یار صبور و دیرینه هر دوی ما آیت‌الله شهید مظلوم دکتر بهشتی و بسیاری از همسنگران قدیم که یا به فیض عظمای شهادت رسیدند و یا به دیار باقی شتافتند؛ در بین ما حضور ندارند، شما مانده‌اید و من و معدودی از یاران و همفکران قدیم. از جناب‌عالی با توجه به مقام و مسئولیت و شخصیت‌تان انتظار است برای حل این مشکل و برای رفع فتنه‌های خطرناک و خاموش کردن آتشی که هم اکنون دودش در فضا قابل مشاهده است، هرگونه که صلاح می‌دانید اقدام مؤثری بنمایید و مانع شعله‌ورتر شدن این آتش در جریان انتخابات و پس از آن شوید.»

این نامه نگاری های پر معنا البته تنها به بازه زمانی این انتخابات محدود نبوده و نیست. طی روزهای اخیر سایت هاشمی رفسنجانی نامه ای را به قلم او خطاب به امام راحل منتشر کرد که نشان می داد هاشمی حتی نسبت به امام نیز مراعات برخی امور را نمی کرده است. اگرچه بازنشر این نامه در برهه زمانی کنونی خود پرمعنا بود، اما محتوای آن تداعی نامه نگاری تند روزهای انتخابات را می نمود که این بار خطاب به امام عظیم الشأن رقم خورده است.

ماجرا به سال 59 برمی گردد. در همان روزها که امام مصالح کشور را می دید، هاشمی دست به قلم شد تا نامه بنویسد. نامه چنین شروع می شد:

«بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

امام و رهبر و مرجع تقلید عزیز و معظم

به نظر می‌رسد در ملاقاتهای معمولی، به خاطر کارهای زیاد و خستگی جنابعالی، فرصت کافی برای طرح و بحث مطالبی اساسی که داریم به دست نمی‌آید، ناچار چیزهائی که تذکرش را وظیفه تشخیص می‌دهم تحت عنوان:"النصیحه لائمه المؤمنین" در این نامه بنویسم؛ خواهش می‌کنم توجه فرمائید و در ملاقات بعدی جواب لطف کنید.»

آن روزها نیز هاشمی بر مشی عملی امام خرده گرفت و از آنچه سکوت و کلی گویی می نامید انتقاد کرد. هاشمی البته اعتراف کرد که نظرات امام را با تعدیل اجرا می کرده است؛ اما شاید نسبت به اینکه امام هزینه اجرای نظراتش را نمی پرداخت، بدین معنا که در مقابل مخالفان به دفاع علنی از این سیاست ها رو نمی آورد، انتقادهای جدی داشت. هاشمی حتی در نامه خود به امام از واژه "آسایش طلبی" هم استفاده کرد!

او در این نامه با تندی نوشت:«خود شما می‌دانید که موضع نسبتاً سخت مکتبی امروز ما، دنباله نظرات قاطع شما از اول انقلاب تا به امروز است، بعد از پیروزی معمولاً ما مسامحه‌هائی در اینگونه موارد داشتیم و جنابعالی مخالف بودید، اما نظرات شما را با تعدیلهائی اجرا می‌کردیم؛ شما اجازه ورود افراد تارک‌الصلوة یا متظاهر به فسق را در کارهای مهم نمی‌دادید، شما روزنامه آیندگان و ... تحریم می‌کردید، شما از حضور زنان بی‌حجاب در ادارات مانع بودید، شما از وجود موسیقی و زن بی‌حجاب در رادیو تلویزیون جلوگیری می‌کردید؟ همین‌ها موارد اختلاف ما با آنها است. آیا رواست که به خاطر اجرای نظرات جنابعالی ما درگیر باشیم و متهم و جنابعالی در مقابل اینها موضع بی‌طرف بگیرید؟ آیا بی‌خط بودن و آسایش طلبی را می‌پسندید؟»

هاشمی می گفت:«تحمل ابهام در نظر رهبر برایمان مشکل است.» هاشمی حتی به خاطر عدم حمایت امام از حزب جمهوری هم گلایه داشت:«ما "حزب جمهوری اسلامی" را با مشورت با شخص جنابعالی و گرفتن قول مساعدت و تأیید غیر مستقیم –من شخصاً در مدرسه علوی با شما در این باره مذاکره کردم- تأسیس کردیم و با توجه به اینکه قانون اساسی، تعداد احزاب را پذیرفته فکر می‌کنیم یک حزب اسلامی قوی برای تداوم انقلاب و حکومت اسلامی ضرورت دارد و جنابعالی هم روزهای اول در تهران و قم مکرراً تأیید فرمودید –ممکن است فعلاً فراموش کرده باشید- و اکنون اعتبار حزب از نفوذ شما تغذیه می‌شود –غیر مستقیم- ولی رنگ حمایت از روزهای اول کمتر شده. میل داریم لااقل در جلسات خصوصی نظر صریحی بفرمائید. اگر مایلید ما حزب را کنار بگذاریم، ما را قانع کنید و اگر لازم می‌دانید که حزب بماند باید جور دیگری عمل بشود و اگر همین‌گونه که عمل می‌فرمائید، مصلحت است ما را قانع کنید تا ما هم دوستان حزبی را قانع کنیم.»

هاشمی حتی از این خطاب های تند هم پا را فراتر گذاشت و از تحت تأثیر دیگران قرار گرفتن امام ابراز نگرانی کرد:«گاهی به ذهنم خطور می‌کند که تبلیغات و ادعاهای دیگران شما را تحت تأثیر قرار داده و قاطعیت و صراحت لازم را –که از ویژگیهای شما در هدایت انقلاب بوده- در موارد فوق‌الذکر ضعیف‌تر از گذشته نشان می‌دهید، بسیاری از مردم هم متحیریند که چرا امام قاطع و صریح در این مسائل سرنوشت‌ساز صراحت ندارد.»

آن روزها امام هشدارهایشان مشابه هشدارهای امروز رهبر انقلاب بود. اگر طی روزهای بعد از انتخابات دهم رهبر انقلاب مدام با مدارا نسبت به جریان فتنه و چهره هایی چون میرحسین موسوی پیش رفتند و البته در هر سکوی زمانی هشدار دادند و حجت را تمام کردند، آن روزها نیز با توجه به شرایط جنگی کشور، امام مدام به بنی صدر هشدار می داد و در عین حال از همه می خواست تا در آن برهه زمانی که می رفت تا یأس دامن گیر جبهه ها شود، مایه امید مردم باشند.

امام می فرمود:«آنهایى که اهل فکرند. اهل قلمند. آنهایى که صالح‏اند. این صُلَحا باید بنشینند و در صدد این باشند که امید بدهند به این جامعه. این مردم احتیاج به امید دارند. دیگران دارند اینها را ناامید مى‏کنند. دیگران مى‏گویند که همه به هم ریختند اصلًا مملکتى نیست اینجا. مایى که باید همه کوشش کنیم به اینکه نخیر، نظامى هست اینجا و این نظامى است که بهتر از نظامهاى دیگرى است. کجا سراغ دارید شما یک نظامى را که یک نفر بقّال هم آزاد بشود به اینکه به یک رئیس جمهور هرچه مى‏خواهد بگوید. به نخست وزیر هرچه مى‏خواهد بگوید. به رئیس مجلس هرچه مى‏خواهد بگوید. کجا شما همچو چیزى را دارید؟ خوب، شما سران ممالک دیگر را هم ببینید. کارهاى آنها را هم ببینید. معامله آنها را با ملت ببینید.»

در چنین شرایطی بود که هاشمی برای امام نامه نوشت. آن روزها هاشمی اگرچه منتقد بنی صدر هم بود، اما در روزهای بعد از انتخابات دهم این مواضع گاه همسوی مواضع سران فتنه یعنی جبهه مقابل انقلاب و کسانی که در قامت بنی صدری نو به میدان آمده بودند، تعریف شد. اگر هاشمی آن روزها نسبت به جریان مخالف نظام هشدار می داد، طی روزهای بعد از انتخابات با برخی از خانواده های زندانیان وقایع بعد از انتخابات هم دیدار کرد. این شاید تفاوت آن روز و امروز باشد؛ و البته نامه نگاری های تند وجه مشترک هر دو بازه زمانی.

متن کامل نامه هاشمی به امام خمینی در 25 بهمن 59 در ادامه آمده است:

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

امام و رهبر و مرجع تقلید عزیز و معظم

به نظر می‌رسد در ملاقاتهای معمولی، به خاطر کارهای زیاد و خستگی جنابعالی، فرصت کافی برای طرح و بحث مطالبی اساسی که داریم به دست نمی‌آید، ناچار چیزهائی که تذکرش را وظیفه تشخیص می‌دهم تحت عنوان: «النصیحه لائمه المؤمنین» در این نامه بنویسم؛ خواهش می‌کنم توجه فرمائید و در ملاقات بعدی جواب لطف کنید:

?- یکسال پیش پس از انتخابات ریاست جمهوری نامه‌ای به خدمتتان نوشتیم که نسخه‌ای از آن ضمیمه این نامه است. شما در بیمارستان قلب بستری بودید و ملاحظه حال شما مانع تقدیم نامه گردید، خواهش دارم، اول نامه را ملاحظه نمائید و سپس این یکی را.

?- احساس می‌کنم که روابط و ملاقاتهای ما با جنابعالی، صورت تشریفاتی به خود می‌گیرد و محدودیتهایی در طرح و بحث مطالب –من جمله خوف از اینکه جنابعالی موضع‌گیری سیاسی و رقابت تلقی کنید- به وجود آمده و من خائفم که این حالت خسارت بار باشد.

?- تبلیغات متمرکز مخالفان –که از مقام رسمی و تریبونهای رسمی در رُل مخالف و اقلیت سخن می‌گویند- و نصایح کلی و عام جنابعالی و سکوت و ملاحظات ما که علل موضع‌گیریها را روشن نکرده‌ایم، وضعی به وجود آورده که خیلی‌ها خیال می‌کنند ما و طرف ما بر سر قدرت اختلاف داریم و دو طرف را متساویاً مقصر یا قاصر یا ... می‌دانند. ما برای حفظ آرامش نمی‌توانیم مطالب واقعی خودمان را بگوئیم و جنابعالی هم صلاح ندانسته‌اید که مردم را از ابهام و تحیر درآورید.

خود شما می‌دانید که موضع نسبتاً سخت مکتبی امروز ما، دنباله نظرات قاطع شما از اول انقلاب تا به امروز است، بعد از پیروزی معمولاً ما مسامحه‌هائی در اینگونه موارد داشتیم و جنابعالی مخالف بودید، اما نظرات شما را با تعدیلهائی اجرا می‌کردیم؛ شما اجازه ورود افراد تارک‌الصلوة یا متظاهر به فسق را در کارهای مهم نمی‌دادید، شما روزنامه آیندگان و ... تحریم می‌کردید، شما از حضور زنان بی‌حجاب در ادارات مانع بودید، شما از وجود موسیقی و زن بی‌حجاب در رادیو تلویزیون جلوگیری می‌کردید؟ همین‌ها موارد اختلاف ما با آنها است. آیا رواست که به خاطر اجرای نظرات جنابعالی ما درگیر باشیم و متهم و جنابعالی در مقابل اینها موضع بی‌طرف بگیرید؟ آیا بی‌خط بودن و آسایش طلبی را می‌پسندید؟ البته اگر مصلحت می‌دانید که مقام رهبری در همین موضع باشد و سربازان خیر و شر جریانات را تحمل کنند، ما از جان و دل حاضر به پذیرش این مصلحت هستیم، ولی لااقل به خود ما بگوئید. آیا رواست که همه گروه دوستان ما به اضافه اکثریت مدرسین و فضلاء قم و ائمه جمعه و جماعات و ... در یک طرف اختلاف و شخص آقای بنی صدر در یک طرف و جنابعالی موضع ناصح بی‌طرف داشته باشید؟ مردم چه فکر خواهند کرد؟ و بعداً تاریخ چگونه قضاوت می‌کند؟

?- ما جایز نمی‌دانیم که میدان را برای حریف خالی بگذاریم و مثل بعضی از همراهان سابق، قیافه بی‌طرف بگیریم و به اصطلاح جنت مکان و بی‌آزار و زاهد جلوه کنیم، به خاطر حفاظت از خط اسلامی انقلاب در صحنه می‌مانیم و از مشکلات، مخالفتها و تهمتها نمی‌هراسیم و به صلاحیت رهبری جنابعالی ایمان داریم، ولی تحمل ابهام در نظر رهبر برایمان مشکل است. مگر اینکه بفرمائید، همین ابهام صلاح است. احتمال اینکه این ابهام در رابطه با خطوط سیاسی و فکری جاری و خطی که در ارتش تعقیب می‌شود، آثار نامطلوبی در تاریخ انقلابمان بگذارد، وادارم کرد به عنوان وظیفه روی این مطالب، صراحت و تأکید داشته باشم و امیدوارم مثل همیشه این جسارت را ببخشید.

?- قبل از انتخابات ریاست جمهوری، به شما عرض کردیم که بینش آقای بنی‌صدر مخالف بینش اسلام فقاهتی است که ما برای اجرای آن تلاش می‌کنیم و اکنون هم بر همان نظر هستیم و شما فرمودید ریاست جمهوری مقام سیاسی است و کاری دستش نیست؛ امروز ملاحظه می‌فرمائید که چگونه در کار کابینه و ... می‌تواند کارشکنی کند و چگونه با استفاده از مقام، مجلس و دولت و نهادهای انقلابی را تضعیف می‌کنند و ما فقط می‌توانیم دفاع کنیم؛ چون تضعیف متقابل را با گفتن نواقص رئیس جمهور صلاح نمی‌دانیم و همان دفاع هم مشاجره تلقی می‌شود و بحق مورد مخالفت جنابعالی قرار می‌گیرد و آتش بس می‌دهید و خودتان هم دفاع لازم را نمی‌فرمائید که: اختلاف دو بینش است که یک طرف مصداق اسلامش غضنفرپور و سلامتیان و سعید سنجابی و طرف دیگر رجائی و گنابادی و منافی و موسوی و ... می‌باشند.

?- در خصوص جنگ و فرماندهی ارتش، مطالب و احتمالات زیادی داریم. فرماندهی به خاطر ناهماهنگی و وحشت از نیروهای خالص اسلامی، مایل است نیروهای غیر اسلامی را در ارتش حاکم کند –که منافع مشترک پیدا کرده‌اند- و نیروهای خالص دینی را یا منزوی و یا منفصل نماید. خلبان شیرودی که سمبل ایمان و شجاعت و تلاش است، در پادگان ابوذر به من می‌گفت که امروز ایمان می‌جنگد نه تخصص و می‌خواهند دست مؤمنان را کوتاه کنند، ایشان همراه و همرزم خلبان شهید کشوری و خلبان شهید آشوری است. وحشت داشت و به من گفت پیامش را به شما بگویم و ضبط هم شده؛ احتمال اینکه مدیران جنگ به علل سیاسی طالب طولانی شدن جنگ باشند، وجود دارد و این احتمال تکلیف‌آور است. احتمالاً آقای بنی‌صدر به منظور تضعیف دولت و شاید –بعضی‌ها هم باشند- برای اجرای منویات آمریکا و ... مخصوصاً کمبود مهمات و اسلحه قابل توجه است. در این مورد لازم است، جنابعالی سریعاً فکری بفرمائید و بهتر است در یک جلسه طولانی و محرمانه با دوستان مورد اعتماد ارتشی نظیر صیاد شیرازی، نامجو، سلیمی، شیرودی و ... با حضور ماها در خدمتتان بحث و تصمیم‌گیری شود.

?- ما «حزب جمهوری اسلامی» را با مشورت با شخص جنابعالی و گرفتن قول مساعدت و تأیید غیر مستقیم –من شخصاً در مدرسه علوی با شما در این باره مذاکره کردم- تأسیس کردیم و با توجه به اینکه قانون اساسی، تعداد احزاب را پذیرفته فکر می‌کنیم یک حزب اسلامی قوی برای تداوم انقلاب و حکومت اسلامی ضرورت دارد و جنابعالی هم روزهای اول در تهران و قم مکرراً تأیید فرمودید –ممکن است فعلاً فراموش کرده باشید- و اکنون اعتبار حزب از نفوذ شما تغذیه می‌شود –غیر مستقیم- ولی رنگ حمایت از روزهای اول کمتر شده. میل داریم لااقل در جلسات خصوصی نظر صریحی بفرمائید. اگر مایلید ما حزب را کنار بگذاریم، ما را قانع کنید و اگر لازم می‌دانید که حزب بماند باید جور دیگری عمل بشود و اگر همین‌گونه که عمل می‌فرمائید، مصلحت است ما را قانع کنید تا ما هم دوستان حزبی را قانع کنیم.

?- اینجانب که جنابعالی را مثل جانم دوست دارم و روی زمین کسی را صالح‌تراز شما سراغ ندارم، گاهی به ذهنم خطور می‌کند که تبلیغات و ادعاهای دیگران شما را تحت تأثیر قرار داده و قاطعیت و صراحت لازم را –که از ویژگیهای شما در هدایت انقلاب بوده- در موارد فوق‌الذکر ضعیف‌تر از گذشته نشان می‌دهید، بسیاری از مردم هم متحیریند که چرا امام قاطع و صریح در این مسائل سرنوشت‌ساز صراحت ندارد. خدای نخواسته اگر روزی شما نباشید و این تحیر بماند، چه خواهد شد؟ واقعاً و حقاً ما انتظار داریم در مقام رهبری و مرجع تقلید اگر تعدیلی در شیوه حرکت ما لازم می‌دانید صراحتاً امر بفرمائید که مطیعیم؛ ما انتظار نداریم که نصایح ذووجوهی از رسانه‌های جمعی بشنویم، احضار کنید و امر بفرمائید.

?- آخرین مطلب –که در ترتیب مطالب جایش اینجای نامه نیست- اینکه ما پس از پیروزی آقای بنی‌صدر برای اینکه ایشان خیالش از جانب ما راحت باشد، ایشان را به ریاست شورای انقلاب برگزیدیم و به جنابعالی پیشنهاد نیابت فرماندهی کل قوای ایشان را دادیم که سریعاً تصمیم بگیرند و کار کنند، اما ایشان به اینها هم قانع نشد و مرتباً کمبودها را متوجه ما می‌کرد و می‌گفت: « من می‌خواهم کار کنم ولی نمی‌گذارند»، در مرکز قدرت بود و دیگران را مقصر معرفی می‌کرد و امروز هم می‌بینید نقش اقلیت مخالف را. پس چه باید کرد؟ با سپاس و معذرت.

اکبر هاشمی
25/11/1359


بیانیه موسوی در حمایت از بمب گذاران تهران و حسینیه شیراز

    نظر
کسی که از کشته شدن عزاداران و سینه زنان حسینیه شیراز حمایت می کند با چه رویی از آزادی انسانی و حقوق بشر و صداقت و انسانیت سخن می گوید.بدون شک جز یک فرد بیمار هیچ انسان سلیم النفسی از بمب گذاران در حسینیه و کشتن عزادار حسینی حمایت نمی کند. میرحسین موسوی روز گذشته در بیانیه سراسر موهوم به حمایت از بمب گذاران در شهرها و حسینیه شیراز و تروریست های عضو انجمن پژاک پرداخت.
این بیانیه موسوی که بی سابقه ترین موضع گیری غیر انسانی در تاریخ انقلاب است و هیچ گاه هیچ جریان سیاسی از تروریست ها حمایت علنی نکرده بود در واکنش به خبر اعدام 5 تروریست که هیچ ارتباطی هم به ماجرای انتخابات نداشتند صورت گرفت.

موسوی در این بیانیه با معرفی این افراد به انسانهای حق جو می نویسد:چگونه است به صورت ناگهانی در آستانه ماه خرداد ماه آگاهی وحق جویی پنج نفر را با حواشی تردید بر انگیز به چوبه های دار می سپارند؟

وی با بیان اینکه این احکام قضائی ظالمانه است مدعی شد: وقتی قوه قضائیه از طرفداری مظلومان به سمت طرفداری از صاحبان قدرت ومکنت بلغزد مشکل است که بتوان جلوی داوری مردم را در مورد ظالمانه بودن احکام قضایی گرفت.

همه این اعتراضات برای حمایت از 5 اعدامی در روزهای گذشته است.

اما این 5 نفر چه کسانی بودند؟

این 5 نفر با نام های فرزاد کمانگر ،علی حیدریان،فرهاد وکیلی،شیرین علم هولی و مهدی اسلامیان به جرم بمب گذاری و ارتباط با گروهای تروریستی اعدام شدند.

مهدی اسلامیان هیچ ارتباطی به ماجرای انتخابات نداشته و بنابر گزارش دادستانی انقلاب، "یکی از عوامل انفجار بمب در حسینیه شهدای شیراز" بوده است. پیش از این دو نفر به نام های روزبه یحیی زاده و علی اصغرپشته به اتهام انفجار در حسینیه شهدای شیراز اعدام شده بودند.

فرزاد کمانگر فردی است که در سال 85 از منزل وی تعداد قابل توجهی بمب ساعتی و اسلحه پیدا می کنند.

بعد از دستگیری فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی در شهر سنندج دستگیر می شود و "در منزل وی ماهواره و یک برگه که محتویات آن به صورت رمز بوده کشف می شود."

بعدها مشخص می شود که این دو در انفجار دو بمب در ساختمان های فرمانداری و اداره بازرگانی کرمانشاه در اردیبهشت سال 1385 نقش داشته اند.

علی حیدریان نیز به اتهام همکاری با این فرزاد کمانگر و ارتباط با پژاک در تهران دستگیر شده بود.

بنابر اطلاعیه دادسرای انقلاب، شیرین علم هولی آتشگاه نیز در خرداد سال 1387 پس از کارگذاشتن یک بمب زیر خودرویی در پارکینگ قرارگاه سپاه در غرب تهران و انفجار آن دستگیر شده است.وی نیز اعتراف می کند که عضو گروهک پژاک بوده است.

حفظ باقیمانده آبرو!!

    نظر

شنیده های موثق حاکی است تلاش کروبی برای انجام راهپیمایی در روز22 خرداد با مخالفت خاتمی و برخی چهره های موثر جریان اصلاحات روبه رو شده است. کروبی این روزها با مسئولان گروه ها و گروهک های غیرقانونی که مواجه می شود به آنها توصیه می کند برای راهپیمایی در روز22 خرداد درخواست مجوز کنند اما اخبار رسیده از محافل درونی اصلاح طلبان نشان می دهد این تقاضای کروبی خریداری ندارد یکی از اصلاح طلبان دو نبش مجلس در یک محفل خصوصی گفته است خاتمی با این پیشنهاد به شدت مخالف است زیرا وی اعتقاد دارد راهپیمایی و تجمعات از کنترل کروبی و موسوی خارج شده و عناصر مغرض در این گونه مراسم ها با اعمال غیر معقول خود باقیمانده آبروی اصلاحات را می برند و جریان اصلاح طلب به عنوان گروهی آشوب طلب در جامعه معرفی می شود. 
به گزارش رسالت خاتمی در این جلسه به آب خوردن برخی هواداران موسوی در روز قدس و اقدامات زشت برخی افراد در روز عاشورا که به زیان اصلاحات تمام شده پرداخته و گفته باید مسائلی که بعد از انتخابات به نام اصلاحات شروع شد خاتمه یابد تا جریان اصلاحات بتواند به عنوان طیفی عاقل و منطقی در جامعه خود را بازسازی کند.
از سوی دیگر شنیده شده موسوی هم با پیشنهاد کروبی مخالفت کرده و دلیل آن را ریزش نیروهای هوادارش در ماه های اخیر و عدم تحرک نیروهای جنبش سبز در روز کارگر و معلم ذکر می کند.


یادی از سید شهیدان اهل قلم

    نظر

خاطره ای از حمید داوودآبادی

کسی از پشت بر شانه ام زد و از حال خوش خارجم ساخت:«آقا میگه تابوت رو بذارین زمین.»چشمم به قیافه خندان - ببخشید، مثلا گریان - «حاجی زم» افتاد. کفرم درآمد.«زم هم اسم خودش رو می ذاره آقا؟» اما خراب کردم. خود«آقا» بود.زدم بر شانه داود:داود، سریع تابوت رو بذار زمین ... «آقا» ...
                               

حوزه شلوغ شده بود.
"حوزه علمیه " نه؛ "حوزه هنری ".
"زم " که چندی قبل آوینی را از آن جا تارانده بود، حالا شده بود صاحب عزا!

آهنگران اما، زور می زد تا در باغ شهادت را باز کند:
اگر آه تو از جنس نیاز است
در باغ شهادت باز باز است
می خواند و گریه می کرد. می خواند و اشک در می آورد.

گفتم اشک!
مگر دیگر اشکی هم برای مان گذاشته بود؟
از خرداد 68 که یتیم شدیم، اشک چشممان خشکید.
حالا سید آمده بود تا دوباره فریاد "یا حسین " در خیابان های دولت سازندگی و دوران بازندگی، طنین انداز شود.
سید آمد تا باز به دیدگان خشکیده مان، اشک ببخشد و طراوت زیارت عاشورا یادمان آرد.

همه ناله می زدند. همه می گریستند. کسی به دیگری نمی نگریست.
من اما ...
آن قدر زمان جنگ عشق آهنگران داشتم که هر وقت در جبهه می شنیدیم آمده، حتما باید از نزدیک زیارتش می کردم.
امروز اما ...
حال نداشتم بروم جلو. همه عزادار شده بودند. امروز روز عزا بود.

سردار پاستوریزه جبهه ندیده بسیج، برای این که از فشار برهد، گفته بود تا پرونده ای در بسیج به نام "سید مرتضی آوینی " به تاریخ گذشته تشکیل دهند تا اگر روزی پرسیدند چرا "هنرمند بسیجی "؟ کارت بسیجش را رو کند.
هر کی به فکر خویشه ...

همراه "داود امیریان " کنار اتاقک "دفتر ادبیات و هنر مقاومت " ایستاده بودیم.
به یاد روزهای آفتابی جنگ، ونگ می زدیم.

انگار مصطفی را از "سومار " می آوردند.
پنداری پیکر "سعید " را از همسایگی "دجله " برمی گرداندند.
شاید استخوان های "سید محمد " را از "سه راه مرگ " هدیه می آوردند.
هر چه که بود و هر که می آمد، عطر شهادت در شهر می پراکند.

از دور دیدمش. نه خیلی دور، ولی کسی متوجه نشد.
همه در محوطه اصلی بودند و من و داود، متوجه شدیم تابوتی پیچیده در پرچم افتخار آفرین ایران اسلامی، از در پشتی حوزه هنری وارد حیاط شد.
بر شانه داود که زدم، دویدیم.

زیر تابوت را که گرفتیم، ده دوازده نفر نمی شدیم. داشتیم می رسیدیم به مردم.
سرم را بر تابوت گذاشته و می گریستم. من عقب بودم و داود جلوتر.
کسی از پشت بر شانه ام زد و از حال خوش خارجم ساخت:
- آقا میگه تابوت رو بذارین زمین.
- آقا؟
برگشتم پشت سرم را ببینم، که چشمم به قیافه خندان - ببخشید، مثلا گریان - حاجی زم افتاد. کفرم درآمد. به یک باره همه ظلم و ستم ها پیش چشمم رژه رفتند:
- زم ... هم اسم خودش رو می ذاره آقا.
همه شنیدند. داد زدم. از ته دل.
می خواستم بلندتر داد بزنم تا همه بهتر بشناسندش.
آن مرد اما، ول کن نبود. دوباره بر شانه ام زد:
- گفتم آقا میگه تابوت رو بذارین زمین ...
- برو بینیم با ...
وای خراب کردم.
رویم را که برگرداندم تا حالش را بگیرم، حالم گرفته شد.
آقا بود. واقعا. خودش بود. درست پشت سر تابوت داشت گام می زد و می آمد.
زدم بر شانه داود:
- داود، سریع تابوت رو بذار زمین ... آقا ...

خودم را انداختم روی تابوت و های های گریستم. داود و دیگران هم.
آقا ایستاد بالای سر آقا سید. چشمانش بارانی بود، حالاتش طوفانی.
من اما، رعد و برق شدم.
دلم می سوخت.
تازه او را شناخته بودم، ولی حالا از همه جلو زده و پریده بود.

رو کردم به آقا:
- آقا ... اینم سید مرتضات ...
شلوغ شد. من هم شلوغ شدم.
همه آمدند. آقا که رفت، تازه جمعیت ریخت آن جا و ...

خوب شد آقا آمد.
اگر آقا نمی آمد:
"سه قطره خون " مسیح - مثلا روزی نامه جمهوری اسلامی - همچنان به عناوین جعلی "بسیج صدا و سیمای " استان و شهرستان و بخش و دهداری و روستا، علیه سید مرتضی بیانیه صادر می کرد.
و همچنان داداش کوچیکه حاج اکبر، پخش صدای آوینی از جعبه جادویش را حرام و ممنوع اعلام می کرد.
اگر آقا نمی آمد، شاید لازم بود تا پیکر آوینی را همچون پیکر اولین شهدای عملیات تفحص، پزشک قانونی وارسی کند و سوراخ های ترکش مین والمری را، "اثرات فرو رفتن شیئی سخت همچون پیچ گوشتی در چند جای بدن " اعلام کند!

آوینی که رفت، آنهایی که سال های جنگ از قم آن طرف تر را ندیدند، تازه فهمدند "فکه " هم روی نقشه دیدنی است.
پای آوینی که بر مین گل کرد، تازه آنهایی که می گفتند "چرا جنگیدیم؟ " متوجه شدند که فکه بخشی از خاک ایران اسلامی است و این پیکرهای استخوانی که همچنان بر دوش ها روانند، از این سوی مرز، یعنی داخل کشور خودمان می آیند. یعنی دشمن تا آخرین روزها حتی، در خانه مان جا خوش کرده بود تا نقشه را جعل کند که نتوانست.

آوینی که خونین شد، ما هم تازه یاد رفیقان مان افتادیم که پیکرشان را بر خاکریز جای گذاشتیم.
آوینی که شهید شد، حضرات رضایت دادند تا فیلم اولین سری عملیات تفحص و کشف شهدا را از طبقه بندی "خیلی محرمانه " خارج کنند و بگذارند مردم بفهمند:
در فکه، چه خبر هاست هنوز؟!